روزهای اخر
روزهای اخر این انتظار 9 ماهه رو دارم میگذرونم.
روزهای پر از استرس و اضطراب ...
میخوام این روزهای اخر رو به دور این استرس ها باشم البته اگه بتونم
میخوام از تک تک لحظه های که وجودت رو تو وجودم حس میکنم لذت ببرم
وقتی که پاهات رو میمالی سمت راستم
وقتی کمرت رو خم میکنی و میزنی بیرون
هستی مادر ....
وجودم به وجودت بسته ست
امروز وقتی که داشتی تکون میخوردی یه دفعه اشک شوق تو چشمام جمع شد و برای بار هزارم خدا رو شکر کردم که من رو لایق دونست که بعد اون همه سختی گذاشت این روزها رو تجربه کنم
خدا رو شکر کردم که تو رو به من داد که منم طعم این روزها رو بچشم
درسته که با سختی ها و استرس ها هم خودم رو هم تو رو اذیت کردم
ولی هر لحظه داشتم خدا رو شکر میکردم
با هر تکونت از خدا خواستم پشت و پناهت باشه.
از خدا میخوام که هر کدوم از زن های که میشناسم و نمیشناسم و در حسرت این روزها هستند رو خدا به خواسته شون برسونه امین یا رب العالمین
ب. ن
امروز صبح با سر درد شدید بیدار شدم. هر چی خوردم که شازده خان تکونی به اون دست و پای بلوریش بده نداد که نداد. شک کردم به فشار. گرفتم دیدم ایییییییی وای 15 رو 8
شاتوت خوردم و رفتم خونه مامان. اونحا 14 رو 9 تا عصری هی رو 14 بود. عصری با بابایی رفتم بیمارستان. نوار قلب ازت گرفتن و گفتن خوبه حرکتت رو هم گفتن خوبه. بعد برای بار چهارم ازمایش دفع پروتیین دادم که این بار نه مثبت بود نه منفی. گفتن لب مرزه. منم با رضایت خودم اومدم خونه. تا شنبه بشه و برم دکتر بببینم تکلیفم چی میشه.
مامانی به من نیومده ارامش داشتم باشم. همین دیشب تصمیم گرفتم که ارامش داشته باشم
مواظب خودت باش پسر گلم.