کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

واسه تنوع

رفتم جلسه ثبت نام 1ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟ پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو، احوالتو، سفید روی تو، سیه موی تو ببینم بروم..   مامانم سفره پهن کرده بود ,بهش گفتم میخوای شام بیاری؟   گفت: پـَــــــــ نَ پَـــــــــ میخوام گلای سفره رو اب بدم   پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟ میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم. میگه اِ فوت کرد ؟  میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور بدیم اگه یوخت اتفاقی افتاد هول نشیم...   دوازده شب رسیدم دم خونه کلید نداشتم به داداشم زنگ زدم میگم یواش درو باز کن بقیه بیدار نشن .می...
11 اسفند 1390

بدون عنوان

  روزی شیوانا متوجه شد که باغبان مدرسه خیلی غمگین و ناراحت است. نزد او رفت و علت ناراحتی اش را جویا شد. باغبان که مردی جاافتاده بود گفت: راستش بعدازظهرها که کارم اینجا تمام می شود ساعتی نیز در آهنگری پای کوه کار می کنم. وقتی هنگام غروب می خواهم به منزل برگردم هنگام عبور از باریکه ای مشرف به دره جوانی قلدر سرراهم سبز می شود و مرا تهدید می کند که یا پولم را به او بدهم و یا اینکه مرا از دره به پائین پرتاب می کند. من هم که از بلندی می ترسم بلافاصله دسترنجم را به او می دهم و دست خالی به منزل می روم. امروز هم می ترسم باز او سرراهم سبز شود و باز تهدیدم کند که مرا به پائین دره هل دهد! شیوانا با تعجب گفت: اما تو هم که هی...
9 اسفند 1390

درسی زیبا از توماس ادیسون

  ادیسون در سنین پیری پس از كشف لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش مأموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان ها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود... پسر با خود اندیشید كه احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سك...
8 اسفند 1390

رنگها دنیا را زیبا میسازد

یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به ص ندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟" زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!" مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه" مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هس...
8 اسفند 1390

صدف

مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم ميزد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم ميشود و چيزي را از روي زمين بر ميدارد و توي اقيانوس پرت ميکند. نزديک تر مي شود، ميبيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل مي افتد در آب مياندازد. - صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي خواهد بدانم چه مي کني؟ - اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد. - دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نميتواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي کند؟ مرد بومي ...
7 اسفند 1390

دریاچه و نمک

  روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس به یاد موندنی بده راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ " شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش " پیر هندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید . استاد ا...
7 اسفند 1390

کریستوفر کلمب مجرد بود زیرا....

اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زير می گذراند:     - کجا داری میری؟   - با کی داری می ری؟   - واسه چی می ری؟   - چطوری می ری؟   - کشف؟   -برای کشف چی می ری؟   - چرا فقط تو می ری؟   .   .   - تا تو برگردی من چیکار کنم؟!   - می تونم منم باهات بیام؟!   -راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟   - بده لیستو بب...
7 اسفند 1390

قدرت و صلابت مرد

  The strength of a man isn't seen in the width of his shoulders It is seen in the width of his arms that encircle you قدرت و صلابت یه مرد در پهن بودن شونه هاش نیست بلکه در این هست که چقدر میتونی به اون تکیه کنی و اون میتونه تو رو حمایت کنه The strength of a man isn't in the deep tone of his voice It is in the gentle words he whispers قدرت و صلابت یه مرد این نیست که چقدر بتونه صداش رو بلند کنه بلکه در اینه که چه جملات ملایمی رو میتونه تو گوشات زمزمه کنه The strength of a man isn't how many buddies he has It is how good a buddy he is with his kids قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چند تا ...
5 اسفند 1390

زیبایی زن

The beauty of a woman Is not in the clothes she wears... The figure she carries Or the way she combs her hair زیبایی یه زن به لباسهایی که پوشیده... ژستی که گرفته و یا مدل مویی که واسه خودش ساخته نیست The beauty of a woman must be seen from her eyes Because that is the doorway to her heart, The place where love resides زیبایی یه زن باید از چشماش دیده بشه به خاطر این که چشماش دروازه ی قلبش هستند، جایی که منزلگه عشق میتونه باشه The beauty of a woman Is not in a facial mole But true beauty in a woman is reflected in her soul زیبایی یه زن به خط و خال صورتش نیست بلکه زیبایی واقعی یه زن انعکاس در ...
5 اسفند 1390

کرم ابریشم

                      روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد . شخصي نشست و ساعت ها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد . آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد و به نظر رسيد كه خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد . آن شخص مصمم شد كه به پروانه كمك كند و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد . پروانه به راحتي از پيله خارج شد، اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروكيده بودند . آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحكم شود . اما چنين نشد ! ...
4 اسفند 1390