کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

صدف

1390/12/7 23:56
نویسنده : آدی
177 بازدید
اشتراک گذاری
مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم ميزد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم ميشود و چيزي را از روي زمين بر ميدارد و توي اقيانوس پرت ميکند. نزديک تر مي شود، ميبيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل مي افتد در آب مياندازد.
- صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي خواهد بدانم چه مي کني؟
- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نميتواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي کند؟
مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت: "براي اين يکي اوضاع فرق کرد.
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نسترن
8 اسفند 90 16:15
منظور این داستانت چی بود اصلا نفهمیدم یعنی کمک کردن ما دیگران شاید به در همه نخوره ولی به درد یک نفر شاید بخوره

یعنی اینکه ما نمیتونیم به همه برای حل مشکلاتشون و نجاتشون کمک کنیم ولی میتونیم از پس نجات چند نفر بربیایم و کمکشون کنیم