کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

بدون عنوان

دارم میمیرم باید زنگ بزنم بیمارستان برای جنینا.  میترسم.  میترسم از شنیدن چیزی که دوست ندارم بشنوم.  دو ساعت دیگه باید زنگ بزنم.  ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن 
6 آذر 1392

بدون عنوان

خدایا میدونم نباید ای کاش و اگه بیارم تو کار تو  ولی این دل صاحب مرده من این چیزا سرش نمیشه  ای خدا  اگه همون اول که من ازت طلب بچه میکردم  به من یه بچه داده بودی  الان 4 سالگیش رو هم جشن گرفته بودم  میدونم حکمتی توش بوده میدونم میخوای به من یه بچه سالم بدی برای همین داری انقدر من رو امتحان میکنی.  ولی احساس من نمیفهمه این چیزا رو . خدا به بزرگی خودت قسم میخورم دیگه نمیتونم. خدا داری میبینی  میبینی این غم رو ؟  شنیدی صدای شکستن قلبم رو تو اون دم غروب که فهمیدم که خواهرم حاملست و به من نگفته؟ یعنی به صلاح همه ی اونا هست  فقط صلاح من نیست؟ خوب چرا این صلاح رو برام مشخص ن...
7 آبان 1392

کوچ عاشقانه

ای تو جاری تو رگهام   صدای پای نفسهام  ای که بوی تو رو داره  لحظه های خواب و رویام  فرصت بودن با تو  اگه حتی یه نفس بود  برای باور بودن  همه چیز و همه کس بود  کاش میشد با تو بهار  اروزهام پا بگیره  کاش میشد با تو دوباره   زندگی معنا بگیره  کوچ عاشقانه تو  لحظه ی شکستن من  خلوت شبانه من  تا همیشه روشن از تو  از غم نبودن تو  گریه کردم تو ندیدی هق هق تلخ صدام رو  تو نبودی نشنیدی  ای تو جاری تو رگهام  صدای پای نفسهام  ای که بوی تو رو داره  لحظه ه...
15 مهر 1392

حاله من بی تو

این حاله منه بی توست  بغضه غزلی بی لب   افتاده ترین خورشید  زیر سم اسب شب   این حاله من بی توست  دلداده تر از فرهاد   شوریده تر مجنون  حسرت به دلی در باد    پیدا شو که میترسم  از بستر بی قصه    پیدا شو نفس برده  میترسه ازت غصه    بی وقفه ترین عاشق موندم که تو پیدا شی   بی تو همه چی تلخه  باید که تو هم باشی      ...
15 مهر 1392