کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

کوهنورد

1390/11/27 13:01
نویسنده : آدی
253 بازدید
اشتراک گذاری


کوهنوردی میخواست به قلهای بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد.

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن !

ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی؟

- نجاتم بده خدای من!
- آیا به من ایمان داری؟
- آری. همیشه به تو ایمان داشتهام
- پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!

کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بیشتر از فراز کیلومترها ارتفاع. گفت: خدایا نمیتوانم.
خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟
کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمیتوانم.

روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان یاس
27 بهمن 90 18:55
سلام خانم گل ان شاء الله خبر شنیدن مامان شدنتون را به من هم بدید وشیرینی فراموش نشه من حرف های شنیدنی برای نی نی آوردن شما هم دارم میتونید بیایین وبخونین خوشحال میشم نظر هم بدین واز همسایه های ما بشین
من وهمسرم تازه ازدواج کردیم و نی نی ما باید زیاد منتظر بمونه مثل شما


عزیزم من باید منتظر نی نی بمونم نه اون منتظر.خوش به حالت که منتظر نیستی
لادن
30 بهمن 90 0:35
خیلی تکان دهنده است... کاش ماهم اعتماد میکردیم!