کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

رقابت

1390/12/3 21:54
نویسنده : آدی
186 بازدید
اشتراک گذاری

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
 فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت
 و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
 چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر
 درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند.
*کی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی
محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
 
*نکته : رقابت سکون ندارد*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نسترن
4 اسفند 90 11:17
در اینباره زیاد موافق نیستم چون گاهی تجربه یکی گره گشا مشکل تو هم میشه حالا چه تو رقابت یا هر چیز دیگه