کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

خاطرات نی نی

1390/11/5 20:40
نویسنده : آدی
214 بازدید
اشتراک گذاری

شروع
تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!!

اظهار وجود
هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد.

زندان
گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

فرق اينجا با آنجا
داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي
مي كرديم چه اتفاقاتي مي افتاد:
احتمالا در همان هفته هاي اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند !!!
كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند !!!
اگر ويار مي كردند باعث به وجود آمدن قحطي مي شد!!!
به خاطر بي توجهي تا لحظه زايمان هم سراغ دكتر نمي رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل مي كردند!!!
اگر بچه توي شكمشان لگد مي زد ،آنها هم فورا توي سرش مي زدند تا ادب شود !!!
بلوتوث
امروز موقع سونوگرافي هرچي براي دكتر دست تكون دادم كه از من عكس نگير نفهميد،الان حسابي نگران شدم مي ترسم عكس هايم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعيت مناسبي نبودم

بند ناف
امروز همش مي خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اينقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است كه نمي گذارد دور شوم

موج مكزيكي
اينكه بعضي وقتها حسابي قاط ميرنم به خاطر امواج موبايل است.مادرم،نمي شود به احترام من كمتر اس ام اس بازي كني ؟

سكوت سرشار از ناگفته هاست
از بس به خاطر سكوت اينجا عقده اي شدم كه تصميم گرفتم به محض تولد فقط جيغ بزنم تا تخليه شوم

چندبار مصرف
لابد شنيده ايد كه يك نفر مي رود و از فروشنده مي پرسد كه آقا نان يك بار مصرف داريد؟و فروشنده ميخندد و مي گويد مگر نان چند بار مصرف هم داريم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نيست اينجا هر چيزي كه به من برسد دوبار مصرف است  

 


جغرافياي بدن
فكر كنم در قطب جنوب هستم چون در اين مدت اينجا هميشه شب است

رخصت

خب كم كم بايد گلويم را براي گريه آماده كنم مي خواهم براي خروج رخصت بخواهم .

مادرم ممنونم...........ديگر مزاحم نمي شوم

اولين نفس
كمي استرس دارم همين طور كه به لحظه خروج نزديك مي شوم قلبم تندتر مي زند .همه چيز دارد از يادم مي رود و احساس ميكنم بعد ها چيزي از اينها را به خاطر نمي آورم .......آهاي من كه هنوز حرفهايم تمام نشده

با جازه از نویسنده....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

donia
5 بهمن 90 17:45
vayyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy asheghe in neveshtatam khili ziba boodddddddddddddd
samane
6 بهمن 90 21:09
جونم چه مطلب قشنگیه........ بوس خوشمزه واسه مامان ادی جیگر
ژینو
10 بهمن 90 0:40
عالیییییییی بود ادی جونم,شوشو هم خیلی خوشش اومد,بوووووووس برا ادی جوووونم بوووووووووووس
لادن
17 بهمن 90 1:04
خیلی عالی بود ادی جون (بالاخره من تونستم وبلاگتو باز کنم)