بدون عنوان
روي پـــــرده كعــبه
اين آيه حك شده اســت:
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــيمُ
و مـــن . . .
هنــــوز و تا هميشــه
به همين يك آيــه دلخــوشــــم:
" بندگانم را آگاه كن كه من بخشندهي مهــــربانم !
خداوندا
نمي خواهم من اين مخلوق انسان_
اين هيولايي كه نامش را خدا دادند
من اين مخلوق دست بندگانت را نمي خواهم
خدايا
اين خداي قتل و غارت را نمي خواهم
خدايي را كه در عصر حجر مانده ست
كسي را كه براي سيب
مرا از خانه اش رانده ست
خدايي را كه سگهايش بشر را ميدرند و بر لبش خنده ست
.
خداي سنگسار و مرگ و اشكاور نمي خواهم
خداي صاحبان تخت و درويشان بي باور نمي خواهم
.
نمي خواهم خدايي را كه لم داده ست بر تختش
خدايي كه گه و بيگاه
بياندازد مرا در كوهي از آتش
خدايي را كه در گاهش به روي آدمي بسته ست
خداوندي كه از فرمان نبردن هاي من خسته ست
.
خدايي كه نمي فهمد غم نان را
نمي بيند تن مظلوم بي جان را
نمي خواهم بياموزم زبانش را
نه مي خواهم خودش را...نه جهانش را
نه حوري و بهشتش را
نه عرش و آسمانش را
.
خداوندا
نه آن دلداده ي خاكم
نه آن تن داده بر افلاك
نه آن اهريمني دجال
نه آن قديس خوب و پاك
و تا روزي كه در جانم نواي عشق ميپيچد
ندارم از خدايي اين چنيني باك