عشق مامان. جمعه هفته ی پیش بود که خاله زنگ زد گفت فردا یعنی شنبه هیت باباجی اینا برنامه داره بیا بریم. منم به باباجی گفتم و قبول کرد که مارو ببره تهران.(عکست روهم توپست قبل گذاشتم)اونحا یه ذره ابریزش بینی داشتی که همه میگفتن چیزی نیست. ولی من رسیدم کرج بردمت دکترت.طبق معمول شلووووووووووووووغ بود. نزدیک دو سه ساعت نشستم تا نوبتمون شد.رفتم دکتر همین که گوشی رو گذاشت گفت چرا این بچه رو بردی بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهت دارو داد و گفت 6 روز بعد عکس از ریه ات بندازم.یه سکته ناقص کردم. دارو هات رو دادم .پنجشنبه خونه مامان جی بودذم همین که اومدم عوضت کنم دیدم ای واااااااااااااااااااااااااااااااای چرا تو پی پی خونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من ک...