احساسات متناقض
تو این 9 ماه هیج روزی مثل امروز نبودم. همیتجوری به شکمم نگاه میکنم و گریه میکنم!!!!! دست خودم نیست. اشکام همیتجوری میچکن. فکر اینکه فردا این موقع دیگه تو وجود من وول نمیزنی و اون دست و پای بلوریت رو به شکمم نمیمالی اشکم رو درمیاره. دلم برای این روزا تنگ میشه روزای که با استرس و اضطرابی که داشتم به خودم زهر کردم عزیز دلمممممممممممممم پسر قشنگممممممممممممم میدونم بیای انقدر من رو مست از وجودت میکنی که یاد این روزا هم شاید نیفتم ولی الان بینهایت دلم گرفته. 12 ساعت دیگه رحم من رو ترک میکنی و قدمت رو به این دنیای بزرگ میزاری. از یه طرف خوشحالم از اینکه انتظار 4 ساله ی من تموم میشه ...
نویسنده :
آدی
19:34