پسر خوابالوی من
از روز 21 اردیبهشت تکون های خیلی کمی میخوردی. دیگه از اون تکونهای محکم و جانانه خبری نبود. هم شدت هم تعداشون کم بود . با این حال بهش فکر نکردم. فرداش هم همینجوری بودی. دیگه صبحها بیدارم نکردی. باز بهش فکر نکردم. تا روز سه شنبه که بعد صبحونه باز دیدم خبری نیست. به دکتر مسیج دادم و گفتم تعداد حرکاتت خیلییییییییییییی کم شده و شدتش هم خیلییییییییی کم . گفت برم بیمارستان. روز عید بود و بابا خونه بود. با هم رفتیم بیمارستان و اتاق زایمان. ازم ان اس تی گرفتن. خدا رو شکر ضربان قلبت خوب بود ولی حرکاتت کم بود . بهم ناهار دادن و نیم ساعت بعد دوباره ان اس تی گرفتن که این بار همون چند تا حرکت رو هم من نفهمیده بودم!!! به دکتر زنگ زدن و گفت مهم ضربانه که خدا رو شکر منظمه و تو خوابی. ولی برای اینکه خیالم راحت شه فردا برم تا دکتر سونو کنه. فرداش با باباجی رفتیم تهران و دکتر سونو کرد و گفت همه چیش خوبه. هم تنفس هم ضربان و هم مایع امینوتیک. ولی باز تکون نمیخوردی!!! گفت برم یه چیز شیرین بخورم یه ساعت بعد باز سونو کرد. یه ذره که بهت ضربه زد زحمت کشیدی و انگشتای دستت رو تکون دادی تنبل خان.
گفت برو و انقدر حساس نباش که پسرت حالش خوبه.
اومدم خونه ولی باز خواب بودی. تا دیروز که روز جمعه بود صبح به همون تکون های دلنشینت بیدار شدم و زندگی تو رگهام جریان پیدا کرد
اخه گل پسر من
عزیز دل من
5 روز خواب بودیییییییییییییییی چرا؟ نمیگی مامان جونش و عمرش به ضربه های تو هست؟
فدای تو بشم. الان که میدونم پا و سرت کجای دلمه خیلی لذت داره حرکاتت . چون میدونم با پات داری ضربه میزنی یا دستت و سرت.
هیچ وقت فکر نمیکردم که مدتها بشینم و به شکمم ذل بزنم تا حرکات تو رو هم با چشمم هم حس کنم و لذت ببرم.
دیگه مامان رو اینحوری نترسون. اخه مامانت خیلی حساسه عزیزم.
قول بده
قول بده که همیشه سالم وسلامت باشی..
دوستت دارم.