کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

پسر خوابالوی من

1393/2/27 17:00
نویسنده : آدی
313 بازدید
اشتراک گذاری

از روز 21 اردیبهشت تکون های خیلی کمی میخوردی. دیگه از اون تکونهای محکم و جانانه خبری نبود. هم شدت هم تعداشون کم بود . با این حال بهش فکر نکردم. فرداش هم همینجوری بودی. دیگه صبحها بیدارم نکردی. باز بهش فکر نکردم. تا روز سه شنبه که بعد صبحونه باز دیدم خبری نیست. به دکتر مسیج دادم و گفتم تعداد حرکاتت خیلییییییییییییی کم شده و شدتش هم خیلییییییییی کم . گفت برم بیمارستان. روز عید بود و بابا خونه بود. با هم رفتیم بیمارستان و اتاق زایمان. ازم ان اس تی گرفتن. خدا رو شکر ضربان قلبت خوب بود ولی حرکاتت کم بود . بهم ناهار دادن و نیم ساعت بعد دوباره ان اس تی گرفتن که این بار همون چند تا حرکت رو هم من نفهمیده بودم!!! به دکتر زنگ زدن و گفت مهم ضربانه که خدا رو شکر منظمه و تو خوابی. ولی برای اینکه خیالم راحت شه فردا برم تا دکتر سونو کنه. فرداش با باباجی رفتیم تهران و دکتر سونو کرد و گفت همه چیش خوبه. هم تنفس هم ضربان و هم مایع امینوتیک. ولی باز تکون نمیخوردی!!! گفت برم یه چیز شیرین بخورم یه ساعت بعد باز سونو کرد. یه ذره که بهت ضربه زد زحمت کشیدی و انگشتای دستت رو تکون دادی تنبل خان.

گفت برو و انقدر حساس نباش که پسرت حالش خوبه. 

اومدم خونه ولی باز خواب بودی. تا دیروز که روز جمعه بود صبح به همون تکون های دلنشینت بیدار شدم و زندگی تو رگهام جریان پیدا کرد 

اخه گل پسر من 

عزیز دل من 

5 روز خواب بودیییییییییییییییی چرا؟ نمیگی مامان جونش و عمرش به ضربه های تو هست؟ 

فدای تو بشم. الان که میدونم پا و سرت کجای دلمه خیلی لذت داره حرکاتت . چون میدونم با پات داری ضربه میزنی یا دستت و سرت. 

هیچ وقت فکر نمیکردم که مدتها بشینم و به شکمم ذل بزنم تا حرکات تو رو هم با چشمم هم حس کنم و لذت ببرم. 

دیگه مامان رو اینحوری نترسون. اخه مامانت  خیلی حساسه عزیزم. 

قول بده 

قول بده که همیشه سالم وسلامت باشی.. 

دوستت دارم. 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

آیدا
28 اردیبهشت 93 11:39
خوب پسر خوب مامان دلواپس میشههههه!!! نمیگی این همه انتظار کشیده !! یه عالمه صبر کرده که شما بیایی میخواد هر لحظه حسست کنه!!!؟؟خاله هیییی لگد بزن!! هی کش بیا!!! هی وول ووولک بزن. اصلا با جفتت فوتبال بازی کن مامان ذوق کنه!! خوبه مامان آدی؟!! توصیه هام کافی بود؟!!
آدی
پاسخ
اررررررررررره. کافی کافی بوددددددد.
ساحل
28 اردیبهشت 93 21:28
نگران نشو عزیزم... نینت که کم کم بزرگ میشه جاش کمتر میشه واسه همین ممکنه در چند هفته آینده تازه کمتر هم بشه ضرباتش... خدا رو شکر که حال هر دو تاتون خوبههههههههه....
آدی
پاسخ
اخه چون یه دفعه اینجوری شد نگران شدم. میگفتم یعنی در عوض چند ساعت انقدر رشد کرد که جاش تنگ شد؟ بعدشم من نمیخوام کم شهههههههههههه. دوست دارممممممممم همش بزنهههههههههههههه.
ستاره
29 اردیبهشت 93 13:00
ديگه پسر گلمون لگداي محكمشو دوباره شروع ميكنه تا مامان كمتر فكرش مشغول باشه
آدی
پاسخ
فقط خواست من رو نصفه عمر کنه
مادر
30 اردیبهشت 93 19:10
سلام ادی جونم خوبی؟ من بی صبرانه منتظرم گل پسرتو ببینم خدارو شکر که خبر خوبی دادی.کلمه به کلمه نوشته هاتو با ترس میخوندم
آدی
پاسخ
مرسی عزیزم. اتفاقا برای همین اسم پست رو گذاشتم خوابالو که کسی نگران نشه ههههه
ساحل
31 اردیبهشت 93 16:26
میزنه ولی دیگه بعدش لگد نیست... خودشو همچین میمالونه به شکمت و گاهی زیر قفسه سینت نگه میداره که تو مجبور میشی غوز نکنی تا بتونی نفس بکشی... وای چقدر شیرین بود اون دوران.... تجربش میکنی فدات شم...
آدی
پاسخ
من لگد میخواااااااااااااااااام.ندید بدیدم ههههه
الناز
3 خرداد 93 20:52
ادی جونم چقدر قشنگ و با احساس نوشته بودی خدا برای هم حفظتون کنه .
آدی
پاسخ
مرسی الی جونننم.به زودی خودتم این استرسها رو تجربه میکنی.ولی قول بده مثل من نباشی