کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

بدون عنوان

یه عالمه نوشتم پریددددددددددددددددددددددد   شنبه بردمت دکتر و گفت خدا رو شکر عفونتت برطرف شده ولی باید مواظبت باشم.  یه خبر جدیدددددددددددددددددددد غذا خور شدی جیگر من اولین قاشق فرنی رو تو 104 روزگی تو تاریخ 27 ابان خوردی قربونت برم  خیلی زود شروع کردی غذا خوردن رو. اونم به تشخیص دکترت که برای رفلاکست زودتر شروع کرد که از بین بره  . اب سیب و اب لیمو شیرین هم بهت میدم که خیلی هم دوست داری. دیگه قشنگ با پلی  جیمت بازی میکنی  و  با اویز بالای تختت که خیلی حال میکنی.  هر روز داری همه رو عاشق تر میکنی  من که دیگه دیونه ت شدم پارسال تو همین روزا بود که داشتم بدنم رو اماده ...
29 آبان 1393

حال این روزا

عشق مامان. جمعه هفته ی پیش بود که خاله زنگ زد گفت فردا یعنی شنبه هیت باباجی اینا برنامه داره بیا بریم. منم به باباجی گفتم و قبول کرد که مارو ببره تهران.(عکست روهم توپست قبل گذاشتم)اونحا یه ذره ابریزش بینی داشتی که همه میگفتن چیزی نیست. ولی من رسیدم کرج بردمت دکترت.طبق  معمول شلووووووووووووووغ بود. نزدیک دو سه ساعت نشستم تا نوبتمون شد.رفتم دکتر همین که گوشی رو گذاشت گفت چرا این بچه رو بردی بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهت دارو داد و گفت 6 روز بعد عکس از ریه ات بندازم.یه سکته ناقص کردم. دارو هات رو دادم .پنجشنبه خونه مامان جی بودذم همین که اومدم عوضت کنم دیدم ای واااااااااااااااااااااااااااااااای چرا تو پی پی خونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من ک...
20 آبان 1393

اخم و خنده

 اینم دو تا عکس از اخم و خنده  اخمت برای هفت زوزگیته که به اخم کیاوش مشهور شد  ...
23 مهر 1393

اولین خنده با صدا

قربونت برم امروز اولین خنده ی صدا دارت رو کردی و دل من رو بردییییییییییییییییییییییییییی میخواستم بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت  اون لحظه بازم بخند برای مامان 
23 مهر 1393

ختنه

امروز رفتیم و ختنه شدی جانه مادر.یکی از کابوس هام بود که خدا رو شکر تموم شد.وقتی از من گرفتنت و بردنت خیلی گریه کردی...منم پشت در اتاق گریم گرفته  بود.فدات بشم که وقتی دادنت بغلم هق هق میکردی که قلبم با هر هق هقت میگرفت.بهم گفته بودن اولین ادرارت دردناکه.منم از وقتی اومدم خونه منتظر گریه بودم.چک میکردم که ببینم یه وقت خونریزی نکنی.بازت گذاشته بودم که راحت باشی یه همون موقع جیشت رو کردی و خدا و صد هزار بار اصلا هم گریه نکردی.الانم خوابی و داری شیر میخوری.ایشالله دیگه اذیت نمیشی این مرحله هم به سلامتی سپری شد.
22 مهر 1393

ختنه

امروز رفتیم و ختنه شدی جانه مادر.یکی از کابوس هام بود که خدا رو شکر تموم شد.وقتی از من گرفتنت و بردنت خیلی گریه کردی...منم پشت در اتاق گریم گرفته  بود.فدات بشم که وقتی دادنت بغلم هق هق میکردی که قلبم با هر هق هقت میگرفت.بهم گفته بودن اولین ادرارت دردناکه.منم از وقتی اومدم خونه منتظر گریه بودم.چک میکردم که ببینم یه وقت خونریزی نکنی.بازت گذاشته بودم که راحت باشی یه همون موقع جیشت رو کردی و خدا و صد هزار بار اصلا هم گریه نکردی.الانم خوابی و داری شیر میخوری.ایشالله دیگه اذیت نمیشی این مرحله هم به سلامتی سپری شد.
22 مهر 1393