کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

عکس یه فرشته

سلام عشقم امروز هفته ی 19 هم تموم شد به سلامتی. امروز چند بار ،باز یه حسهای کردم که فکر کنم باز تو بودی عزیزم و خیال من راحت کردی.  امروز میخوام برات عکس یه فرشته رو بزارم.  همه فکر میکنن فرشته ها زن هستن. ولی این یه فرشته ی مرد هست. فرشته ای به اسم دکتر عباس افلاطونیان. دکتری که با خواست خدا و کمک خدا به من کمک کرد که بتونم مادر شم. دکتری که واقعا هر چی از اخلاق حرفه ایش بگم کمه.  تو تعطیلات عید هیچ دکتری پیدا نمیشه. همه مسافرت هستن ولی این دکتری هست که تو مرکز یزد حتی تو ایام عید هم به منتظرها کمک میکنه  تا بتونن طعم مادر شدن رو بچشن. دکتری که تو مرکز یزد با حداقل دستمزد فعالیت میکنه. دکتری که برای اولین بار روش...
5 فروردين 1393

اغاز سال 1393

عزیز دلممممم سال نو مبارک. امسال اولین سالی بود که با تو بودم. من بودم و تو و عکست سر سفره سال تحویل. خدارو شاکرم که امسال  رو با تو شروع کردم عزیزم.  مامان خیلی دوستت داره. خیلیییییییییییییییییی. بیشتر از چیزی که بخوای تصور کنی. امسال رو با هم شروع کردیم . 5 ماه دیگه اولین دیدارمونه عزیزم.هر چقدر از بیتابی برای اون لحظه بگم کمه. در حدی بیتابم که فکر کنم با دیدنت سکته کنم. از الان دارم به بابات حسودی میکنم که اگه من بیهوشی کامل باشم اون اول تو رو میبینههههههههههههههههههههههههههه.  مامانی دعا کن امسال سال خوبی باشه. دعا کن سایه مامان جی و بابا جی رو سرمون باشه سالهای سال و از عشقشون تو هم سیراب شی عزیزم.  دعا کن خدا ...
1 فروردين 1393

سال نو مبارک

سال 92 هم به همه ی خوبی ها و بدیهاش تموم شد ... خیلی افراد از بینمون رفتن و یعضی ها هم اضافه شدن  مهمترین کسی که به زندگی من اضافه شد این هدیه بهشتی خدا بود که بعد 4 سال اومد و زندگی خالی من رو پر کرد... هر سال موقع سال تحویل اروز داشتم که سال بعدش من نیز مادر باشم. خدا رو صد هزار بار شکر که خدا صدام رو شنید  از خدا میخوام که تو این سالی که در پیشه همه ی مریضا شفا پیدا کنن. همه ی گرفتارا گرفتاریشون رفع شه. خدا پدر و مادر همه رو در پناه خودش حفظ کنه.  و به همه ی  دوستان گلی که منتظر این هدیه خدا هستن هر چه زودتر یه بچه ی سالم و صالح عطا کنه.  برای همه ارزوی سالی سرشار از عشق و موفقیت دارم.  سال 93 م...
29 اسفند 1392

یعنی تو بودی؟

سلام عزیزمممممممم.خوبی قربونت برمممممم. امروز صبح قرار بود با بابایی بریم سر خاک عمو و بابا بزرگ . هوا هم بارونیی و من دوست نداشتم از رختخواب بیام بیرون. گشنه هم بودم شدید. حس کردم که یه چیزی دو بار زد بهم خیلی ارررررررررررروم. پریدم و گفت باباشششششش فکر کنم نیکان بودددددد. صبحونه خوردیم و رفتیم. ولی دیگه تکرار نشد و من لب و لوچه ام اویزون شد عصری نون پینر گوجه خیار خوردم و دراز کشیدم چند دقیقه بعدش بود که یهوووو یه چیزی تو شکمم پشت و رو شد. دقیقا حس اینکه تو کله ملق زدی!!!! مامان تو بودی ایااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ هنوز تو شوکمممممممممممم. واقعا تو بودییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟   ...
24 اسفند 1392

هفته ی 17

سلام عشق مادر امروز به حساب سونوگرافی ان تی 17 هفته تموم شد و میگن وارد ماه 5 شدیم. خدا رو شکر تا اینحاش خوب بوده عزیزم. امیدوارم که بقیش هم خوب پیش بره  ولی تو  عشق مادررررررررررررر هنوز برای من ابراز وجود نکردی . نه ماهی شدی نه حباب شدی نه پروانه.... برای همین من همیشه نگران میشم. الان نگرانی های مامانم رو خوب درک میکنم.  دیشب بابایی رو مجبور کردم با تمام خستگیش ببرم بیمارستان تا من بتونم صدای قلب نازت رو بشنوم. رفتیم بیمارستان کمالی که یه زایشگاه دولتی هست. بهم گفتن زیر هفته ی20 با سونوکیت شنیده نمیشه که من اصرار کردم. خلاصه خیط شدن عزیزممممممم کلی گشتن تا پیدا کردن صدای نازنین قلبت رو. توپ توپ توپ توپ فقط خدا میدون...
20 اسفند 1392

6 سال گذشت ....

سلام عزیزم.  6 سال پیش تو همیچین روزی من و بابای زندگی مشترک خودمون رو شروع کردیم. از سال بعدش تو این تاریخ ارزو داشتم که تو هم تو جمع ما باشی قربونت برم. تا امسال که به ما افتخار دادی و اومدی عزیز دلم.  خیلی این 6 سال زود گذشت. خیلیییییییییییییییی. یعنی این 6 سال از این 16 هفته زودتر گذشت هههههه امیدوارم بااومدن تو زندگی ما هم یه جون و رنگ تازه بگیره که مطمئنم اینجور میشه. چون هنوز بدنیا نیومده وجودت رو حس میکنیم.  مامان همه ی سعیش رو میکنه که از تو مواظبت کنه .تو خودت هم از خدا بخواه که مواظب تو و همه ی نی نی کوچولو ها باشه و به همه اون مهربون های که منتظر یه فرشته مثل تو هستن یه دونه بهشتی بده.  امین  ...
12 اسفند 1392

یه شوک دیگه

عشق مامان سلام چند وقتی میشه ننوشتم  خوبی عشقم. باز که من رو جون به لب کردی تو اخههههههههههههه چند روز بود احساس میکردم لباس زیرم مرطوبه. یه روز هم قشنگ خروج اب رو حس کردم تا دیروززززز خونه ی مامان جی بودم. از یه خواب نازززززز بیدار شدم. همین که بلند شدم یهووووووو خیس خیس شدم. ترسیدممم. زنگ زدم بیمارستان گفتن زود باید برم برای ویزیت منم برای امروز صبح وقت گرفتم و  باز گرفتم دراز کشیدم. مامان جی برام عصرونه درست کرد. پاشدم خوردم همین که از صندلی بلند شدم دیدم هی واااااااااااای دوباره خیس شدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه داشتم سکته میکردم.  زنگ زدم یه مرکز سونوگرافی گفت تا نیم ساعت دیگه هست. خدا رو شکر نزدیک بود. به مامان جی گفتم و...
6 اسفند 1392

بدون عنوان

تصمیم دارم چند وقتی چیزی ننویسم. نمیدونم چرا؟ ولی حسم میگه ننویسم بهتره. ما خوبیم. بعدا بر میگردیم.البته من به دوستای گلم سر میزنم. ولی اینجا فعلا تعطیله 
17 بهمن 1392