کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

حال این روزا

عشق مامان. جمعه هفته ی پیش بود که خاله زنگ زد گفت فردا یعنی شنبه هیت باباجی اینا برنامه داره بیا بریم. منم به باباجی گفتم و قبول کرد که مارو ببره تهران.(عکست روهم توپست قبل گذاشتم)اونحا یه ذره ابریزش بینی داشتی که همه میگفتن چیزی نیست. ولی من رسیدم کرج بردمت دکترت.طبق  معمول شلووووووووووووووغ بود. نزدیک دو سه ساعت نشستم تا نوبتمون شد.رفتم دکتر همین که گوشی رو گذاشت گفت چرا این بچه رو بردی بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهت دارو داد و گفت 6 روز بعد عکس از ریه ات بندازم.یه سکته ناقص کردم. دارو هات رو دادم .پنجشنبه خونه مامان جی بودذم همین که اومدم عوضت کنم دیدم ای واااااااااااااااااااااااااااااااای چرا تو پی پی خونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من ک...
20 آبان 1393

اخم و خنده

 اینم دو تا عکس از اخم و خنده  اخمت برای هفت زوزگیته که به اخم کیاوش مشهور شد  ...
23 مهر 1393

اولین خنده با صدا

قربونت برم امروز اولین خنده ی صدا دارت رو کردی و دل من رو بردییییییییییییییییییییییییییی میخواستم بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت  اون لحظه بازم بخند برای مامان 
23 مهر 1393

ختنه

امروز رفتیم و ختنه شدی جانه مادر.یکی از کابوس هام بود که خدا رو شکر تموم شد.وقتی از من گرفتنت و بردنت خیلی گریه کردی...منم پشت در اتاق گریم گرفته  بود.فدات بشم که وقتی دادنت بغلم هق هق میکردی که قلبم با هر هق هقت میگرفت.بهم گفته بودن اولین ادرارت دردناکه.منم از وقتی اومدم خونه منتظر گریه بودم.چک میکردم که ببینم یه وقت خونریزی نکنی.بازت گذاشته بودم که راحت باشی یه همون موقع جیشت رو کردی و خدا و صد هزار بار اصلا هم گریه نکردی.الانم خوابی و داری شیر میخوری.ایشالله دیگه اذیت نمیشی این مرحله هم به سلامتی سپری شد.
22 مهر 1393

ختنه

امروز رفتیم و ختنه شدی جانه مادر.یکی از کابوس هام بود که خدا رو شکر تموم شد.وقتی از من گرفتنت و بردنت خیلی گریه کردی...منم پشت در اتاق گریم گرفته  بود.فدات بشم که وقتی دادنت بغلم هق هق میکردی که قلبم با هر هق هقت میگرفت.بهم گفته بودن اولین ادرارت دردناکه.منم از وقتی اومدم خونه منتظر گریه بودم.چک میکردم که ببینم یه وقت خونریزی نکنی.بازت گذاشته بودم که راحت باشی یه همون موقع جیشت رو کردی و خدا و صد هزار بار اصلا هم گریه نکردی.الانم خوابی و داری شیر میخوری.ایشالله دیگه اذیت نمیشی این مرحله هم به سلامتی سپری شد.
22 مهر 1393

واکسن دو ماهگی

فدای شکل ماهت بشم.امروز واکسن دو ماهگیت رو زدی.عین یه شیر مرد بودی پسرم‌.فکر میکردم خیلی گریه کنی ولی تو عین یه مرد بود گل پسرم‌.بعدش رفتیم خونه مامانجی.چون استامینوفن میخوری بی حال بودی.عین یه موش.دلم برات سوخته بود.عصری که اومدیم خونه و با هم تنها شدیم شدی همون شیر بیشه ای که بودی ‌‌...فدای شکل ماهت.با موبایل خیلی سخته.اجازه هم که نمیدی لب تاپ بیارم.فعلا همین هم خوبه...یادت که نرفته عاشقتم؟؟
14 مهر 1393

یک ماه گذشت

عشقم  یه ماهه که تو اومدی که شدی چراغ خونه ی ما شدی همه کس و کار من  همه ی زندگیم وقف تو شده.  یک ماه به همه ی سختی ها  دلواپسی ها گذشت. خدا رو شکر. گل پسر منی. خیلی کم خوابی ولی عشق میکنم با چشمای که تو تاریکی شب به من ذل میزنه یا وفتی که گشنه هستی  و دهنت رو کج میکنی و چهار تا انگشتت رو میکنی تو دهنت. الانم که فرصت شد بیام و اینحا برات بنویسم افتخار دادی و تو کریر نشستی و من دارم با پام تکونت میدم تا بتوم اینحا بنویسم.  متاسفانه رفلاکس شدیدی داری مامان. وقتی بالا میاری خودت میترسی و با اون چشای قهوه ای ذل میزنی به من.دیروز بردمت دکتر و دیگه بهت دارو داد اخه همش ترش میکنی و اذیت میشی. الهی ...
17 شهريور 1393