کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

احساسات متناقض

تو این 9 ماه هیج روزی مثل امروز  نبودم.  همیتجوری به شکمم نگاه میکنم و گریه میکنم!!!!! دست خودم نیست. اشکام همیتجوری میچکن.  فکر اینکه فردا این موقع دیگه تو وجود من وول نمیزنی و اون دست و پای بلوریت رو به شکمم نمیمالی اشکم رو درمیاره.  دلم برای این روزا تنگ میشه  روزای که با استرس و اضطرابی که داشتم به خودم زهر کردم عزیز دلمممممممممممممم پسر قشنگممممممممممممم میدونم بیای انقدر من رو مست از وجودت میکنی که یاد این روزا هم شاید نیفتم ولی الان بینهایت دلم گرفته. 12 ساعت دیگه رحم من رو ترک میکنی و قدمت رو به این دنیای بزرگ میزاری.  از یه طرف خوشحالم از اینکه انتظار 4 ساله  ی من تموم میشه ...
13 مرداد 1393

48 ساعت

عشقم  عمرم  نفسم  کمتر از 48 ساعت دیگه اون روی ماهت رو میبینممممممممممممممممممممممممم. باورم نمیشه وای خداااااااا.  دیروز رفتم دکتر . گفت به خاطر فشار و لب مرز بودن پروتیین ادار ریسک نمیکنه تا 20 مرداد صبر کنه. سونوگرافی هم کرد و گفت همه چیت خوبه و بهم گفت سه شنبه 14 مرداد ساعت 6 صبح بیمارستان باشم.  وای خدا چقدر هیجان دارم نفسم.  گفت به خاطر سلکسان که استفاده میکردم احتمال اینکه بتونم بی حسی از کمر بشم کمه. پس احتمالا اون گریه ی دلنشینت رو از دست میدم.  فدای اون دست و پای بلوریت بشم من که قراره وجود من رو ترک کنه  خیلی دلم برای این روزا تنگ میشه. روزای دو نفره بودنمون. روزها...
12 مرداد 1393

روزهای اخر

روزهای اخر این انتظار 9 ماهه رو دارم میگذرونم.  روزهای پر از استرس و اضطراب ... میخوام این روزهای اخر رو به دور این استرس ها باشم البته اگه بتونم  میخوام از تک تک لحظه های که وجودت رو تو وجودم حس میکنم لذت ببرم  وقتی که پاهات رو میمالی سمت راستم  وقتی کمرت رو خم میکنی و میزنی بیرون  هستی مادر .... وجودم به وجودت بسته ست  امروز وقتی که داشتی تکون میخوردی یه دفعه اشک شوق تو چشمام جمع شد و برای بار هزارم خدا رو شکر کردم که من رو لایق دونست که بعد اون همه سختی گذاشت این روزها رو تجربه کنم  خدا رو شکر کردم که تو رو به من داد که منم طعم این روزها رو بچشم  درسته که با سختی ها و ا...
8 مرداد 1393

بدون عنوان

این دو هفته ی اخیر با مشکلی دست درگریبانم به نام فشار خون!!!!! امروز دیگه از حد گذروند.  فردا باید برم بیمارستان امیدوارم امشب به خیر بگذره تا فردا برم ببینم چه  خاکی به سرم باید بریزم مامانی حالت خوب باشه ، باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سالم به دنیا بیا ، باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
31 تير 1393

دل بی طاقت

دلم دیگه طاقت ندارهههههههههههههه داره پر میزنه برای دیدنتتتتتتتتتتت برای بوئیدنتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت برای لمس پوستتتتتتتتتتتتتتتتتتت ای خدااااااااااااااااااا این هفته های  اخر رو هم خودت از فرشته ی من مواظبت کن که صحیح و سالم پاش رو تو این دنیا بزاره
23 تير 1393

بدون عنوان

چه حالی میده لم بدی رو مبل و بابایی  اشپزخونه بشوره ... پرده اتاق عوض کنه.. جارو برقی بکشه... البته با کلی غر غر... ولی غر هم بزنه باز ادم  لذت میبره. همیشه شعبون یه بار هم رمضون البته این کارا رو فقط برای تو میکنه هااااااااااااااا. تو  این 6 سال اصلا از این کارا نمیکرد. الاننم برای اینکه خدایی نکرده بلایی سر گل پسر قند عسلش نیاد داره کمک میکنه. چون دیگه اولتیماتوم دادم که اگه نکنه خودم دست به کار میشم!!!!  
20 تير 1393

ماه اخر

عزیزم دلم . پسر نازم.یکی یه دونه ی من  امروز 34 هفته تموم شد و وارد هفته ی35 شدیم.  وارد ماه 9 و اخرین ماه انتظار شیرین شدیم 8 ماه تمامه که تو شدی همه چیز و همه کس من. برای تو میخوابم . برای تو بیدار میشم. برای تو غذا میخورم. یعنی هر کاری که میکنم برای تو هست عزیز دلم.  4 هفته دیگه به امید خدا اون روی مثل ماهت رو میبینم.  خیلی زود گذشت. خیلییییییییییییییییییییییی. فقط یه ذره داره این اخراش دیر میگذره. که اونم برای بی تاب بودن  من برای دیدن روی تو هست عزیزم.  از خدا میخوام همونجوری که تا الان از تو مواظبت کرده بقیه این راه هم ازت مراقبت کنه و در تمام مراحل زندگیت پشت و پناهت باشه.  هیچ و...
19 تير 1393

طلسم شکسته شد

هوووورررراااااا طلسم شکسته شد و اتاقت اماده شد. البته یه سری خرده ریز مونده که اونا رو هم میگیرم برات عزیزم. برات عکسش رو میزارم که بعدا که اومدی و داغونش کردی فکر نکنی از اول اون شکلی بوده   مامانی دیگه از کشو ها اینا عکس نگرفتم.  ...
16 تير 1393