اولین دیدار بابایی
عشقمممممممممممممممممممم
چند وقته که تکون هات رو قشنگ حس میکنم.. یه روز زیادو یه روز کم. امان از روزی که کم باشه. شهر رو به هم میریزمممممممممممم
قربونت برم وقتی داری حسابی بپر بپر میکنی همین که بابای میاد دست میزاره که حس کنه میری تو سکوت مطلق. بابایی هم ناراحت میشه. انگار میفهمی که دست کس دیگه ای جز منه.
امروز صبح بعد صبحونه شروع کردی به تکون خوردن. انقدر واضح بود که از رو لباس مشخص بود. بابایی رو صدا کردم که بیادبببنه همین که اومد چنان لگدی زدی که بابای از جاش پرید و کلی ذوق کرددددددددددددددددددددددددددددددددددد. اخه اولین بار بود یه نشونه از تو رو میدید عزیزم.
فدات بشم من عاشقتیم. من و بابا عاشقتیم.
صبح به صبح بابایی میگه بیادقبل رفتن سر کار باهاش بازی کنم انرژی بگیرم. قول بده به مامانی که صحیح و سالم بیای بغلمون و دنیامون رو قشنگ کنی.
قشنگ مادرررررررررررررررررررررررررر