درد دل
سلام عزیزم. دیروز رفتیم دکتر. خدا رو شکر یکی از قرصام و یکی از امپولها رو کم کرد . روی ماهت رو هم دیدیم کوچولوی بند انگشتی من. کم کم باید برم برای غربالگری که ایشالله از اون مرحله هم به سلامت میگذری. حالا میخوام یه کم باهات درد دل کنم چون به هیچ کی نمیتونم بگم ولی تو سنگ صبور منی عزیزم بعضی ها با حرفاشون دل من رو میسوزونن. حالا فرداکه تو بزرگ شی و با اختیار خودت و قوه تشخیص خودت ازشون دوری کنی همه رو از چشم مادر!!!!!!!میبینن. من همشون رو واگذار میکنم به خدا. هر چیزی که به اون مغز فندقیشون میاد رو به زبون میارن. تا الان در مقابل هر حرفی که زدن سکوت کردم. انقدر که دیگه چیزی از اعتماد به نفس تو وجودم نمونده اونم من که از هر نظ...
نویسنده :
آدی
19:39